مهلامهلا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

دخمله مامان و بابا

نیمه راه

" alt="" />سلام دختره قشنگم(البته الان که نمیدونم چه شکلی هستی اما خوب مطمئناً واسه من و بابایی از همه دنیا قشنگ تری) امروز من و تو با هم نصف راهو طی کردیم.20هفته ی قشنگ رو کنار هم گذروندیم.چقدر زود گذشت میدونم 20 هفته ی آینده هم همینجوری سریع میگذره.اما هیچ وقت اینقدر از گذشت زمان خوشحال نبودم .الان هر چی زمان میگذره به روز دیدار تو نزدیکتر میشم .امیدوارم تو هم مثل من مشتاق باشی گلم. شما خیلی دختر آروم و خوبی هستی اصلا تو این 20 هفته مامانی رو اذیت نکردی، طوریکه دیگرون اصلاً باورشون نمیشه من یه دختر گل تو شکمم دارم. اما ببخش دخترم میدونم من زیاد اذیتت کردم.اونجوری که باید و شاید مواظب گل نازم نبودم.اما قول میدم از این به ...
24 دی 1391

داستان من و بابا و نی نی

نی نیه خوشگلم من و بابا حدود ٧ سال پیش باهم دیگه نامزد کردیم و ٧ تیر ٨٦ با هم رفتیم زیر یه سقف. من کارمند بودم و بابایی شغلش آزاد بود.کم کم بابایی هم تصمیم گرفت کارمند شه واسه همین رفت تو شرکت مترو(البته داستانهای زیادی داره که دیگه از حوصله تو خارجه فقط اینو بگم که بابایی چون خیلی استعداد داره خیلی زود تو کارش پیشرفت کرد) منم مهر ٩٠ارشد قبول شدم و دوباره شدم دانشجو.همون موقع بود که من و بابایی تصمیم گرفتیم یه نی نی ناز بیاریم.واسه همین من شروع کردم به تحقیق و مطالعه و .......... خدا خیلی مهربون بود و همون موقع که خواستیم سریع تو رو به ما داد. اواسط مهر ماه ٩١ بود که احساس کردم دارم مامان میشم واسه همین رفتم پیش خانم دکتر و آزمایش دا...
12 دی 1391

من و نی نی

سلام نی نیه خوشگلم.امروز تصمیم گرفتم برات یه وبلاگ بسازم .میدونم کمی دیره اما مامان و ببخش چون کمی سرم شلوغه.قول میدم از این به بعد مرتب وبلاگت رو به روز کنم تا بزرگ شدی خودت بخونی و لذت ببری
12 دی 1391
1